پنجشنبه ۰۶ اردیبهشت ۰۳

سادگي

۲۰ بازديد

چه پاك وزلال بود طنين اولين نگاه عشق وچه عاشقانه ومظلوم چشم به دنياي عاشق ها گشودم

درست مثل يك فنجان قهوه ي گرم در هواي مه آلود وسرد از درون آتش و از بيرون يخ

تمام بدنت تبديل به قلب مي شود وهمه ي قلب تبديل به او

احساس عجيبي ست اما دوستش داري  مي ترسي اما دوستش داري مي گريي اما دوستش داري مي لرزي اما دوستش داري

شبها بي خواب مي شوي فكر ميكني وفكر روزها راه مي روي بدون اينكه بداني هدف و مقصدت چيست وكجاست

آرام نميگيري ميگويي خوب مي شوم اولش سخت است اما هر چه ميگذرد سختي را آن چنان احساس ميكني كه به سختي اولش نيش خند ميزني

تمام  اين لحظات را سپري ميكني به خاطر دلت، تمام سختي ها راتحمل ميكني به خاطر او

او كه آمدو عاشقت كرد او كه آمدو ديگر چيزي از زندگي نفهميدي جز ترس و دلهره

او كه هيچ گاه قدر روح پاك و وجود نابت را ندانست و راحت وآرام مي شكند جام بلور آرزو هاي دخترانه ات را...

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.